منتظر موندم به راهت تا همیشه

منتظر موندم به راهت تا همیشه


چشم به راهت مونده بودم پشت شیشه

 

انتظارت تلخه مثل مردن دل


مثل عشقی خام و باطل مثل عشقی خام و باطلمثل عشقی خام و باطل

 

وای... اگه فردا بیاد باز تو نیایی


وای... می خوام داد بزنم از این جدایی

وای... دیگه مردم...دیگه مردم...چقدر تو بی وفایی


مگه من با تو بد کردم خدایی...مگه من با تو بد کردم خدایی

هر چی میخوای بگی بگو اما نگو دوست ندارم


هر کار میخوای بکن ولی بگو نمیری از کنارم

هر چی میخوای بگی بگو اما نگو دوست ندارم


هر کار میخوای بکن ولی بگو نمیری از کنارم

 

تو رو خدا مثل غریبه ها دلم رو هی نرنجون
تو رو خدا دشمنامو (!!!) به روی من اینقدر نخندون

 

تو رو خدا مثل غریبه ها دلم رو هی نرنجون


تو رو خدا دشمنامو (!!!) به روی من اینقدر نخندون

 

به خدا من می میرم از این جداییبه خدا من میمیرم اگه نیاییبه خدا من

می میرم از این جدایی


به خدا من میمیرم اگه نیایی

شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم

اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم اگر دبیر

ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم اگر معمار بودم قصری

از عشق می ساختم اگر سارق بودم فقط عشق می دزدیدم اگر بیمار

 بودم تنها شربتی که می نوشیدم فقط شربت عشق بود اگر درجه دار

بودم فقط به عشق سلام می دادم اگر پلیس بودم هرگز عشق را جریمه

 نمی کردم اگر خلبان بودم در اسمان عشق پرواز می کردم اگر دبیر

 ورزش بودم به بچه ها می گفتم با عشق نرمش کنید اگر خواننده

بودم فقط از عشق می خواندم اگر ناخدا بودم همیشه در ساحل عشق

لنگر می انداختم اگر نجار بودم عشق را قاب می گرفتم.

 

 

ایام عشق

دوستت دارم به چشماني كه رنگش رنگ شبهاست

 

دوستت دارم به چشماني كه رنگش رنگ شبهاست

 به آن نازي كه در چشم تو پيداست

به لبخندي كه چون لبخند گلهاست

به رخسارت كه چون مهتاب زيباست

به گلهاي بهار و عشق و هستي

به خدایی كه او را مي پرستي

قسم اي نازنين تا زنده هستم تو را من دوست دارم....

ميپرستم........

قبرستان عاشقان

درشهرعشق قدم ميزدم گذرم افتادبه قبرستان عاشقان خيلي تعجب کردم تاچشم کارمي کردقبربودپيش خودم گفتم يعني اين قدرقلب شکسته وجودداره؟يکدفعه متوجه قلبي شدم که تازه خاک شده بودجلورفتم برگهاي روي قبرراکنارزدم که براش دعاکنم واي چي ميديدم باورم نميشه اون قلبه همون کسيه که چندساله پيش دله منو شکسته بود

 

قمار عشق

پشت میز قمار دلهره ی عجیبی داشتم

 برگی حکم داشتم  

               ودیگر هرچه بود ضعیف بود و پایین  

 بازی شروع شد  

 حاکم او بود و من محکوم  

 همه ی برگهایم رفتند و سه برگ بیش نماند

  برگی از جنس وفا رو کرد من بالاتر آمدم

               بازی در دست من افتاد  

عشق آمدم با حکم عشوه وناز برید

         و حکم آمد از جنس چشم سیاهش

  زندگی  

        حکم پایین من بود و

                                  باختم

همیشه نگاه کسی را باور کن که وقتی از آن دور شدی در انتظارت بماند

اون که یه وقتی همه کسم بود    تنها پناه دل بی کسم بود

تنهام گذاشت و رفت از کنارم    از درد دوریش من بی قرارم

خیال میکردم پیشم می مونه    ترانه عشق واسم می خونه

خیال می کردم یه همزبونه    نمی دونستم نامهربونه

با این که رفته اما هنوزم از داغ عشقش دارم میسوزم

فکر و خیالش همش باهامه   هر جا که میرم جلو چشامه

دلم می خواد تا دووم بیارم   رو درد دوریش مرحم بزارم

اما نمیشه راهی ندارم     نمی تونم من طاقت بیارم

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد

یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــ*

*ــــــ*

روي تخته سنگي نوشته شده بود

 

روي تخته سنگي نوشته شده بود:

 

اگر جواني عاشق شد چه کند؟...

 

من هم زير آن نوشتم:

 

بايد

صبر کند...

 

براي بار دوم که از آنجا گذر کردم

 

 زير نوشته ي من کسي نوشته بود:

 

اگر صبر نداشته باشد

 

چه کند؟...

 

 من هم با بي حوصلگي نوشتم:

 

.....بميرد بهتراست

 

براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم.

 

انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد.

 

اما.............

زير تخته

 

سنگ جواني را مرده يافتم.....

فقط عشق

فقط عشق

Image hosting by TinyPicبا سکوت زیرکانه منو فریاد زدیImage hosting by TinyPic

Image hosting by TinyPicبا چشات دوست دارم رو تو گوشم داد زدیImage hosting by TinyPic

Image hosting by TinyPicبا نگاه عاشقت مست مستم کردیImage hosting by TinyPic

Image hosting by TinyPicبه می و جام و سبو باده پرستم کردیImage hosting by TinyPic

Image hosting by TinyPicالهی الهی تا نفس تو سینه هست Image hosting by TinyPic

Image hosting by TinyPicبمونی برای من Image hosting by TinyPic

تو نمیدونی من چی کشیدم ، وقتی که گفتی تو رو نمیخوام

تو نمیدونی من چی کشیدم ، وقتی که گفتی تو رو نمیخوام

باور ندارم که دیگه نیستی ، حالا تو رفتی من اینجا تنهام

یه شوخی بود و یه قصه ی تلخ ، وقتی که گفتی تو رو نمیخوام

خیال میکردم میخوای بترسم ، شاید هنوزم باور نکردم

چشمای گریون ، دستای خسته ، دوری چشمات منو شکسته

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

بياامشب به من محرم شو اي اشک

بياامشب به من محرم شو اي اشک
بياامشب توهم باغم شواي اشک

بيا بنگر دلم تنها شده باز
بيا قلب مراهمدم شو اي اشک

من ان گلبوته خشک کويري
بيابرروي من شبنم شواي اشک

رهاکن ميل ماندن دردو چشمم
توجاري بررخ زردم شواي اشک

بيا ارام من در بيقراري
تسلي بخش من هردم شواي اشک

بيابغض سکوت سينه بشکن
به چشم خشک من شبنم شواي اشک

دلم مجروح درد غربت تو
به روي زخم دل مرهم شواي اشک

دلم ازدردهجران نالدامشب

در این ساحل آرام هم آرامش برای من نبود

با تشکر از وبلاگ زجر مدام

لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان دراید

و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور ترا هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از رو سبیخانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده م

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!

و چشانت راز آتش است

و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد

و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پکی آسمان را متهم می کند
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد

در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند

بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند

دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟

تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آ نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود

امروز خسته تر از هر روز براي تو مي نويسم! ...

امروز خسته تر از هر روز براي تو مي نويسم! ... سرودن كار من نيست
قلبم به تو نزديك است نزديك تر از هميشه
چشمهايت خبري را به من مي دهد
از آينده ...
... آينده اي كه دوستش دارم و به خاطرش تلاش مي كنم
یاد چشم های تو و نگاهت... چشمانم را خیس می کند...
در انبوه اشک چشمانم باز هم آن رؤیا را می بینم...
من و تو تنها در اوج
در ميان باغهاي گل محمدي
كنار گلهاي آبي
دور از غنچه هاي زرد
روي تپه اي كه هنوز كسي جز ما روي آن آرام نگرفته است ...

براي شاعري از چهره ي تو الهام مي گيرم... اما اشتباه می کنم...
تو قابل وصف نیستی... بگذار از خودمان بگویم
فاصله بين ما زياد است زياد
اما قلبهايمان به هم نزديك
دوست دارم فرياد بزنم : اين امانت را من امانت دار خوبي نيستم
نمي توانم بنويسم
چون تو در چند قدمي من هستي ...
... چند قدمي... بيا دستهايت را به من بسپار

انگار خودكار شعرم تمام شده
به يك باره ذهنم از تمام كلمات خالي شده
تمام ذهنم اين بود كه با تو باشم و هيچ چيز بالا تر از اين نبود

اگر تو بيايي عشق الهي هم مهياست
نمي گويم كه تو فرشته اي ولي براي من كمتر از اين هم نيستي
تو راه زندگي ام را عوض كردي
تو مقدمه عشق الهي براي من هستي
شايد آغاز يك توبه
كاش مي توانستم اين را به تو بگويم که دوستت دارم... اما تو که اینجا نیستی

یادم می آید روزهاي كودكي ام را با ترسيدن از لولوي زير فرش گذراندم
جواني ام را باطل كردم
مادرم مي گفت: قوقوها با ما حرف مي زنند
خطر را مي گويند
عشق را تعريف مي كنند
.
.
.
قوقوي بالاي نورافكن حياط خانه
ريحان داخل باغچه
عينك ته استكاني پيرزن همسايه
يا اراره خر چموش در طويله
همه عشق را فرياد مي زنند
و گاهي چه چه مي زنند
همه عاشقند ... ولي مثل من نه ... نه ، هرگز...
کاش تو بیایی... فقط همین

یک عکس چسبانده ام به اتاق ام .....

 یک عکس چسبانده ام به اتاق ام . نور از قابش می گذرد .
همیشه طره ای از آفتاب ، رویش است. یک شکاف مانند می شود که میانه اش پیدا نیست، بس که نور هست.
عکس، عکس یک دست مهربان است. دست خیلی مهربان و نرم . دستی که انگشت های کشیده دارد و ناخن هایش ، مرتب است . دست توست، ولی کسی نمی بیند. قاب، خالی است. فقط تو را نشانم می دهد. به خصوص صبح ها ... وقتی کلاغ ها حس می کنند با قارقارشان می توانند خواب های طلایی من را کدر کنند...

You packed in the morning

You packed in the morning, I stared out the window

An' I struggled for something to say

You left in the rain without closing the door

 I didn't stand in your way.

 

Now I miss you more than I missed you before

And now where I'll find comfort - God  knows

'Cause you  Left Me  Just When I Needed You  Most

You Left Me - Just When I Needed You Most.

 

Now most every morning I stare out the window

I think about where you might be

I've written you letters that I'd like to send

If you would just send one to me.

 

 

Now I love you more than I loved you before

And now where I'll find comfort - God knows

'Cause you - Left Me Just When I Needed You Most

You Left Me - Just When I Needed You Most.

 

Yes, You Left Me