زمستان بود و بی تابی ، دلم جایی فدایی شد


نفس در سینه خشکش زد، دلم با تو هوایی شد


نگاهت نور خورشیدی ، که چشمان مرا می زد


نشستم بر سر راهت ، هوس با تو خدایی شد


به تیر تیز مژگانت ، دلم صدبار می لرزید


به دستانت که لب دادم ، شروعی سینمایی شد


درون خانه ای خلوت ، به کام شربتی گیرا


نشستم رو به چشمانت ، نگاهت ماورایی شد .


.
ز رقص بیت هایی شاد ، به بزم شعر و بی خوابی
سرودم در دلم وزنی که عشقش ناخدایی شد
خیابان ها خبر دارند ، چه بی اندازه خالی شد
تمام لحظه های خوش به قلبم مومیایی شد


همه میگویند چشمانت رنگارنگ است


اما من میگویم



چشمانت عسلیست


نه برای رنگش


برای اینکه شیرین ترین لحظاتم



در چشمان تــو خاطره شده اند . . .

ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻟﺤﺎﻑ ﻣﻦ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺑﻮﺩ . ﭼﺮﺍ ﺣﺎﻻ ﺳﻔﯿﺪ ﺷﺪﻩ؟ﺑﺎﻟﺸﺘﻢ ﻣﺜﻞ ﭘﻨﺒﻪ ﻧﺮﻡ ﺑﻮﺩ ﭼﺮﺍ ﺍﻻﻥ ﻣﺜﻞ ﺳﻨﮓ ﺷﺪﻩ؟ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻥ ﻻﻣﭙﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎﺑﺎ؟ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ... ﻣﮕﻪ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺑﺎﺭﯾﺪﻩ؟ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺑﻮﯼ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺪﻩ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺣﻤﻮﻡ ﺑﻮﺩﻡ ... ﭼﺮﺍ ﻣﻨﻮ ﺷﺴﺘﻦ؟ ﺍﯾﻨﺎ ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺭﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻦ؟
ﻣﮕﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺭﺯﺷﻤﻮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ؟


این تو بودی که عاشقم کردی

این تو بودی که وابستم کردی

این تو بودی که تفاوت و نشونم دادی

این تو بودی که قلبم و لمس کردی

این تو بودی که گفتی باهام بمون

این تو بودی که گفتی تنهات نمیذارم


این تو بودی که گفتی...لعنتی این تو بودی!!!

حالا...

این تو هستی که رفتی و تنهام گذاشتی

این تو هستی که نیستی

این تو هستی که قلبم و شکستی

این تو هستی که تفاوت زمان و نشونم دادی

این تو هستی که رهام کردی

این تو هستی که از عشق گریزون و ترسونم کردی..

سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد

سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد

کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد ؟

کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم

که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم

تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی

تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم

صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم

یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم

واسه برگشتنت هر شب درارو باز میذارم

سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد

کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد ؟

کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم

که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم

تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی

همش گریه زاری

همش گریه زاری همش بی قراری عجب روزگاری عجب روزگاری نه روزجدیدی نه صبح سپیدی همش نا امیدی تا چشمام و بستم یه گوشه نشستم خودم رو میبینم که تنها و خستم گذشتم گذشته آینده ای نیست دیگه روز لبهام گل خنده ای نسیت می خوام با همین روزگارم بسازم نباید نباید خودم رو ببازم همش گریه زاری همش بی قراری عجب روزگاری عجب روزگاری نه روزجدیدی نه صبح سپیدی همش نااومیدی دلو برده دیگه دلم مرده دیگه کم آورده دیگه کم آورده دیگه تا چشمام و بستم یه گوشه نشستم خودم رو میبینم که تنها و خستم گذشتم گذشته آینده ای نیست دیگه روز لبهام گل خنده ای نسیت می خوام با همین روزگارم بسازم نباید نباید خودم رو ببازم دلم گریه می خواد من و برده از یاد نمیاد نمیاد نمیاد دلو برده دیگه دلم مرده دیگه کم آورده دیگه کم آورده دیگه

باز من باختم

باز من باختم

به تو و شاید شما

تو برای خودخواهی مسلم من

باز مهربون بودی

تو جقدر وسیعی

به وسعت همه آرزو های.......

اینقدر بزرگ که

برای بالا رفتن از احساس قشنگت

یه نردبون می خوام

به بلندای نگاه قشنگ سحر

من کم آوردم

کم آوردم

کم آوردم

همین............

اين روزا عادت همه رفتن و دل شكستنه

درد تموم عاشقا ، پاي كسي نشستنه

اين روزا مشق بچه ها يه صفحه آشفتگيه

گرداي رو آئينه ها فقط غم زندگيه

اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه

مشكل بي ستاره ها ، يه كم ستاره چيدنه

اين روزا كار گلدونا ، از شبنمي تر شدنه

آرزوي شقايقا يه شب كبوتر شدنه

اين روزا آسمونمون پر از شكسته باليه

جاي نگاه عاشقت ، باز توي خونه خاليه

امشب گريه مي‌كنم. گريه مي‌كنم براي تو، براي خودم...

براي تمام اونايي كه خواستن گريه كنند، اما نتونستن...

براي تمام اون چيزي كه خواستي و نبودم، خواستم و بودي...

امشب گريه مي‌كنم به وسعت دريا...

به وسعت بيشه...

به وسعت دل عاشق...

براي تو...

براي تو...

و به پاس احترام تمام تحقيرهايي كه از ديگران شنيدم...

و هنوز شكست نخوردم...

منتظر لحظه اي هستم که دستانت را بگيرم

منتظر لحظه اي هستم که دستانت را بگيرم

در چشمانت خيره شوم دوستت دارم را بر لبانم جاري کنم

منتظر لحظه اي هستم که در کنارت بنشينم

سر رو شونه هايت بگذارم....از عشق تو.....

از داشتن تو...اشک شوق ريزم

منتظر لحظه ي مقدس که تو را در اغوش بگيرم

بوسه اي از سر عشق به تو تقديم کنم

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هديه کنم

اري من تورا دوست دارم

وعاشقانه تو را مي ستايم

عشق یعنی

 


عشق يعني خواستن له له زدن                                                

    عشق يعني سوختن پر پر زدن                                 

         عشق يعني جام لبريز از شراب         

                عشق يعني تشنگي يعني سراب

                        عشق يعني لايق مريم شدن

                                عشق يعني با خدا همدم شدن

                                         عشق يعني لحظه هاي بي قرار

 

عاشقت بودم...یادت هست؟...

 

گفتم که دوستت دارم...گفتی

 

که کوچکی برای دوست داشتن

 

رفتم تابزرگ شوم...

 

اماآنقدربزرگ شدم كه

 

يادم رفت كه عاشقت هستم...!!!!!

 دل

گفتمش:دل میخری؟!پرسیدچند؟!

 

گفتمش:دل مال تو"تنهابخند

 

خنده کردودل زدستانم ربود

 

تابه خودبازآمدم اورفته بود

 

دل زدستش روی خاک افتاده بود

 

جای پایش روی دل جامانده بود

گفتي كه : مي بوسم تو را گفتم تمنا مي كنم

گفتي كه : گر بيند كسي ؟ گفتم كه : حاشا مي كنم

گفتي: ز بخت بد اگر ، ناگه رقيب آيد ز در ؟

گفتم كه : با افسونگري ، او را ز سر وا مي كنم

گفتي كه : تلخي هاي من گر ناگوار افتد مرا

گفتم كه: با نوش لبم ،آنرا گوارا مي كنم

گفتي : چه مي بيني بگو در چشم چون آيينه ام ؟

گفتم كه : من خود را در او عريان تماشا مي كنم

گفتي كه : از بي طاقتي ،دل قصد يغما مي كند

گفتم كه : با يغماگران ، باري مدارا مي كنم

گفتي كه : پيوند تو را با نقد هستي مي خرم

گفتم كه : ارزان تر از اين من با تو سودا مي كنم

گفتي : اگر از كوي خود ، روزي تو را گويم برو؟

گفتم كه: صد سال دگر امروز و فردا ميكنم

گفتي : گر از پاي خود، زنجير عشقت وا كنم

گفتم : ز تو ديوانه تر ، داني كه پيدا مي كنم 

اين نيز بگذرد....درغم آرزوهایی که می میرند سکوتی می کنم سنگین تر از فریاد...عمری امید دارم به آرزویی برسم, آرزومه که تا عمر دارم امید داشته باشم..کاش بدونی نبودنت ،ندیدنت هرگز بهونه نمیشه واسه از یاد بردنت...!_________________ اسمان هميشه ابري نيست اگر آسمان چشمان من امشب اشکباران است خیالی نیست اگر فاصله ی بین من و تو به وسعت روزگاران است خیالی نیست مرا همین بس که عشقت در چهارچوب ویران وجودم پنهان است.___________خدایا به آنان كه ادعای عاشقی تو را دارند بیاموز . .... كه بزرگترین گناه شكستن دل آدمیان است.... __________ ادما دوس دارن به بهشت بروند اما هیچ ادمی دوست نداره بمیره... بهشت رفتن جرات مردن میخواهد___________ چي براي آدم با ارزشتر از اينه كه قرباني كسي بشه كه تو زندگيش بهترينشه .. و چي زجر آورتر از اين كه اونم نخواد اينو بفهمه

 

یک نفر دیشب مرا در هم شکست

بعـــــــــد آمد روبروی من نشست

یک نفـــــر داد اعتمـــادم را به باد

  کولـــــه بارم را برای کـــوچ بست

یک نفــــــر دیشب خیانتـــــکار شد

قصــــه های تلـــــــخ را تکرار شد

  گرچـــــه زنجیریِّ چشمش بوده ام

علــــــــت آزادی ام اینبــــــــار شد

یک نفـــــــر نادیده ام دیشب گرفت

بوســــــه های نابجا از شب گرفت

آنکــــــــــه دائم مهربانی می چشید

جام بی مهـــــــری میان لب گرفت

یک نفر می گفت مَردم، مَردِ مَرد

آتش گلـــــــــبوسه ام را سرد کرد

دست بر آن میوۀ ممـــــــنوعه برد

آنکــه پشتم را چو تاک افتاده کرد

یک نفر دیشب مرا ویرانــــه کرد

با تن خویشــــــــم مرا بی

یک نفر دیشب مرا در هم شکست

بعـــــــــد آمد روبروی من نشست

یک نفـــــر داد اعتمـــادم را به باد

  کولـــــه بارم را برای کـــوچ بست

یک نفــــــر دیشب خیانتـــــکار شد

قصــــه های تلـــــــخ را تکرار شد

  گرچـــــه زنجیریِّ چشمش بوده ام

علــــــــت آزادی ام اینبــــــــار شد

یک نفـــــــر نادیده ام دیشب گرفت

بوســــــه های نابجا از شب گرفت

آنکــــــــــه دائم مهربانی می چشید

جام بی مهـــــــری میان لب گرفت

یک نفر می گفت مَردم، مَردِ مَرد

آتش گلـــــــــبوسه ام را سرد کرد

دست بر آن میوۀ ممـــــــنوعه برد

آنکــه پشتم را چو تاک افتاده کرد

یک نفر دیشب مرا ویرانــــه کرد

با تن خویشـ

یک نفر دیشب مرا در هم شکست

بعـــــــــد آمد روبروی من نشست

یک نفـــــر داد اعتمـــادم را به باد

  کولـــــه بارم را برای کـــوچ بست

یک نفــــــر دیشب خیانتـــــکار شد

قصــــه های تلـــــــخ را تکرار شد

  گرچـــــه زنجیریِّ چشمش بوده ام

علــــــــت آزادی ام اینبــــــــار شد

یک نفـــــــر نادیده ام دیشب گرفت

بوســــــه های نابجا از شب گرفت

آنکــــــــــه دائم مهربانی می چشید

جام بی مهـــــــری میان لب گرفت

یک نفر می گفت مَردم، مَردِ مَرد

آتش گلـــــــــبوسه ام را سرد کرد

دست بر آن با تن خویشــــــــم مرا بیگانه کرد

  کفـــــر کرد ایمـــــان احساس مرا

خـــــون پاکـم را کسی پیمانمیوۀ ممـــــــنوعه برد

آنکــه پشتم را چو تاک افتاده کرد

یک نفر دیشب مرا ویرانــــه کرد

ه کردـــــــم مرا بیگانه کرد

  کفـــــر کرد ایمـــــان احساس مرا

خـــــون پاکـم را کسی پیمانه کردگانه کرد

  کفـــــر کرد ایمـــــان احساس مرا

خـــــون پاکـم را کسی پیمانه کرد

عشق ............

سلام اي تنها بهونه واسه ي نفس كشيدن
هنوزم پر مي كشه دل براي به تو رسيدن
واسه ي جواب نامت مي دونم كه خيلي ديره
بذا به حساب غربت نكنه دلت بگيره
عزيزم بگو ببينمكه چه رنگه روزگارت
خيلي دوست دارم تو مهتاب بشينم يه شب كنارت
سر تو مهربوني بذاري به روي شونم
تو فقط واسم دعا كن آخه دنبال بهونم
حالم رو اگه بپرسي خوبه تعريفي نداره
چون بلاتكليفه عاشق آخه تكليفي نداره
نكنه ازم برنجي تشنه ام تشنه ي بارون
چه قدر از دريا ما دوريم بيگناهيم هر دو تامون
بد جوري به هم مي ريزه من و گاهي اتفاقي
تو اگه نباشي از من نمي مونه چيزي باقي
مي دوني كه دست من نيست بازياي سرنوشته
رو قشنگا خط كشيده زشتا رو برام نوشته
باز كه ابري شد نگاهت بغضتم واسم عزيزه
اما اشكات رو نگه دار نذار اينجوري بريزه
من هنوز چيزي نگفتم كه تو طاقتت تموم شد
باقيش و بگم مي بيني گريه هات كلي حروم شد
حال من خيلي عجيبه دوست دارم پيشم بشيني
من نگاهت بكنم تو تو چشام عشق رو ببيني
يادته من و تو داشتيم ساده زندگي مي كرديم
از همين چشمه ي شفاف رفع تشنگي مي كرديم
يه دفه يه مهمون اومد عقلم رو يه جوري دزديد
دل تو به روش نياورد از همون دقيقه فهميد
اولش فكر نمي كردم كه دلم رو برده باشه
يا دلم گول چشاي روشنش رو خورده باشه
اما نه گذشت و ديدم دل من ديوونه تر شد
به تو گفتم و دلت از قصه ي من با خبر شد
اولش گفتم يه حسه يا يه احترام ساده
اما بعد ديدم كه عشقه آخه اندازش زياده
تو بازم طاقت آوردي مث پونه ها تو پاييز
سرنوشت تو سفيده ماجراي من غم انگيزه
بد جوري ديوونتم من فكر نكن اين اعترافه
هميشه نبودن تو كرده اين دل و كلافه
مي دونم فرقي نداره واست عاشق بودن من
مي دونم واست يكي شد بودن و نبودن من
مي دونم دوسم نداري مث روزاي گذشته
من خودم خوندم تو چشمات يه كسي اين رو نوشته
اما روح من يه درياست پره از موج و تلاطم
ساحلش تويي و موجاش خنجراي حرف مردم
آخ چه لذتي داره ناز چشماتو كشيدن
رفتن يه راه دشوار واسه هرگز نرسيدن
من كه آسمون نبودم اما عشق تو يه ماهه
سرزنش نكن دلم رو به خدا اون بي گناهه
تو كه چشماي قشنگت خونه ي صد تا ستاره س
تو كه لبخند طلاييت واسه من عمر دوباره س
بيا و مثل گذشته جز به من به همه شك كن
من بدون تو مي ميرم بيا و بهم كمك كن

سلام اي تنها بهونه واسه ي نفس كشيدن

سلام اي تنها بهونه واسه ي نفس كشيدن
هنوزم پر مي كشه دل براي به تو رسيدن
واسه ي جواب نامت مي دونم كه خيلي ديره
بذا به حساب غربت نكنه دلت بگيره
عزيزم بگو ببينمكه چه رنگه روزگارت
خيلي دوست دارم تو مهتاب بشينم يه شب كنارت
سر تو مهربوني بذاري به روي شونم
تو فقط واسم دعا كن آخه دنبال بهونم
حالم رو اگه بپرسي خوبه تعريفي نداره
چون بلاتكليفه عاشق آخه تكليفي نداره
نكنه ازم برنجي تشنه ام تشنه ي بارون
چه قدر از دريا ما دوريم بيگناهيم هر دو تامون
بد جوري به هم مي ريزه من و گاهي اتفاقي
تو اگه نباشي از من نمي مونه چيزي باقي
مي دوني كه دست من نيست بازياي سرنوشته
رو قشنگا خط كشيده زشتا رو برام نوشته
باز كه ابري شد نگاهت بغضتم واسم عزيزه
اما اشكات رو نگه دار نذار اينجوري بريزه
من هنوز چيزي نگفتم كه تو طاقتت تموم شد
باقيش و بگم مي بيني گريه هات كلي حروم شد
حال من خيلي عجيبه دوست دارم پيشم بشيني
من نگاهت بكنم تو تو چشام عشق رو ببيني
يادته من و تو داشتيم ساده زندگي مي كرديم
از همين چشمه ي شفاف رفع تشنگي مي كرديم
يه دفه يه مهمون اومد عقلم رو يه جوري دزديد
دل تو به روش نياورد از همون دقيقه فهميد
اولش فكر نمي كردم كه دلم رو برده باشه
يا دلم گول چشاي روشنش رو خورده باشه
اما نه گذشت و ديدم دل من ديوونه تر شد
به تو گفتم و دلت از قصه ي من با خبر شد
اولش گفتم يه حسه يا يه احترام ساده
اما بعد ديدم كه عشقه آخه اندازش زياده
تو بازم طاقت آوردي مث پونه ها تو پاييز
سرنوشت تو سفيده ماجراي من غم انگيزه
بد جوري ديوونتم من فكر نكن اين اعترافه
هميشه نبودن تو كرده اين دل و كلافه
مي دونم فرقي نداره واست عاشق بودن من
مي دونم واست يكي شد بودن و نبودن من
مي دونم دوسم نداري مث روزاي گذشته
من خودم خوندم تو چشمات يه كسي اين رو نوشته
اما روح من يه درياست پره از موج و تلاطم
ساحلش تويي و موجاش خنجراي حرف مردم
آخ چه لذتي داره ناز چشماتو كشيدن
رفتن يه راه دشوار واسه هرگز نرسيدن
من كه آسمون نبودم اما عشق تو يه ماهه
سرزنش نكن دلم رو به خدا اون بي گناهه
تو كه چشماي قشنگت خونه ي صد تا ستاره س
تو كه لبخند طلاييت واسه من عمر دوباره س
بيا و مثل گذشته جز به من به همه شك كن
من بدون تو مي ميرم بيا و بهم كمك كن

 
قلبم را شکستی اما صدای فریادم را نشنیدی! چه بی صدا شکست قلبی که

عاشق تو بود...چه بی ریا گذشت لحظه هایی که به عشق تو بود....

قلب شکسته ای که زیر پاهایت بود را ندیدی ، صدای شکستن قلبم چه بی

صدا بود!صدای ناله ی دلم چه بی نوا بود ، درد دلهای ناگفته در دلم چه بی

زبان بود...قلبم را به بازی گرفتی اما نمیدانستی که بازی سرشکستن دارد !

چه با هیاهو به قلبم آمدی و چه آرام از قلبم رفتی ، هنگام آمدنت عاشقانه با

من درد دل میکردی و هنگام رفتنت تنها با یک سکوت به صدای گریه هایم

گوش میکردی تصویر رفتنت بر روی قلب شکسته ام نقش بسته ،

و آواز رفتنت در فضای غمگین صحنه عشق پیچیده ...

آنگاه که صحنه عشق خالی از تصویر تو است ، دل من نیز در پی

فرار از دام تنهایی است!باور میکنم که اسیرم ، اینبار اسیر تنهایی !

اما باور نمیکنم که رفته ای و بار سفر را بسته ای ،

و شعر جدایی را برایم نوشته ای و لای کتاب قصه عشقمان گذاشته ای !

چه قصه تلخی بود ، قبلا آن را خوانده بودم اما باور نکرده بودم ،

 نمیدانستم سرنوشت ما نیز مانند یک قصه تلخ است ....

قلبم را شکستی اما رنگ التماس چشمهایم را ندیدی ،

آن شعر عاشقانه ای که به عشق تو سروده بودم را نخواندی!

صحنه عشق را خالی کردی و تصویر رفتنت را همراه با یک قلب شکسته

جا گذاشتی!

(( خدا حافظ براي او چه آسان بود ولي قلب من از اين واژه لرزان بود ))
و چنين بود كه در وقت بهار، فصل پاییز دلم زود رسید
و بهارم طی شد
در سراشیبی مرگ، برگها افتادند.
خش خشی بی پایان
و صدایی از درد
زوزه ای از سرما
باغ را ویران کرد
سبزی روی مرا می دیدی
همگی طی شد و رفت
حرف مردم شد و رفت
گفتنی را گفتیم ، آنچه می دانستیم
همه را بخشیدیم و جوانی را هم
جبر و تقدیر چنان کرد که باور کردیم
آنچه بر ما آمد !
راستي قيمت يك شاخه مريم چند است
مريمم پرپر شد
باز بــــــــــــــازنده شدم !

بی وفا بود که رفت ...
راحت و آرام از مقابل شقایقها گذشت !
آنقدر بیخیال که گويی هرگز برایش درد و رنج برايش مهم نبود !
بی رحم و سنگدل چشمهای گریان را نادیده گرفت !
او رفت ، با تمام هستی اش رفت و غافل از قلبی که به خاطرش شکسته بود.
گویی التماس هیچ دستی برایش مهم نبود ، انگار پائیز را نمی دید که بی صبرانه منتظر بود پا روی جای پایش بگذارد.
او رفت و دلم گفت که منتظرش بمانم ،
و من همچنان تا ابد همین جا همراه تمام اشکهایم کنار پلکان شک و تردید در انتظارش خواهم ماند.
اما همیشه حس غریبی به من می گوید :
اگر او می خواست برگردد هرگز نمی رفت !
ولي ...

من زاده دامان غمم هیچکسم نیست / جز اشک در این غمکده فریاد رسم نیست / ای درد بیازار مرا هر چه توانی / خوش باش که می میرم و کس دادرسم نیست !

خداروشکر که خوشبختی، واسه اینه که من میرم

 

خداروشکر که خوشبختی، واسه اینه که من میرم

اینا بازیه تقدیره،کی گفته از تو دلگیرم

خداروشکر کسی جز من،همه دنیاتو پرکرده

که تصویر نگاه اون،جلو چشماتو پرکرده

هنوز عین همون روزا شبیه کوه سرسختم

به دنیا وانمود کردم،منم مثل تو خوشبختم

ندیده هیشکی اشکامو،فقط با بغض میخندم

به فکر خاطرات تو،ولی تو راهه آیندم

دیگه میدونم این راهو باید تنهای تنهاشم

به جای فکر تو باید،یه کم فکر خودم باشم

هوای زندگیم بی تو زیادم صاف و روشن نیست

ولی غیر از گریز از تو،دیگه راهی واسه من نیست

نه تو میتونی عاشق شی،نه من بی تاب و دیونم

خودت خواستی ازت رد شم،واسه اینه نمیمونم !

بیا ای دل کمی وارونه گردیم

بیا ای دل کمی وارونه گردیم

برای هم بیا دیوونه گردیم

شب یلدا شده نزدیک ای دوست

برای هم بیا هندونه گردیم

محفل آریائی تان طلائی ? دلهایتان دریائی

شادیهایتان یلدائی ?  مبارک باد این شب اهورائی .

به خاطر روی زیبای تو بود

به خاطر روی زیبای تو بود


که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند


به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود


که دست هیچ کس را در هم نفشردم


به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود....فقط به خاطر تو

چون بوم بر خرابه دنیا نشسته ایم

اهل زمانه را به تماشا نشسته ایم



بر این سرای ماتم و در این دیار رنج

بیخود امید بسته و بیجا نشسته ایم



ما را غم خزان و نشاط بهار نیست

آسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم



گر دست ما ز دامن مقصد كوته است

از پا فتاده ایم نه از پا نشسته ایم



تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را

ما رخت خویش بسته مهیا نشسته ایم



یكدم ز موج حادثه ایمن نبوده ایم

چون ساحلیم و بر لب دریا نشسته ایم



از عمر جز ملال ندیدم و همچنان

چشم امید بسته به فردا نشسته ایم



آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر

چون شمع نیم مرده چه زیبا نشسته ایم



ای گل بر این نوای غم انگیز ما ببخش

كز عالمی بریده و تنها نشسته ایم



تا همچو ماهتاب بیایی به بام قصر

مانند سایه در دل شب ها نشسته ایم



تا با هزار ناز كنی یك نظر به ما

ما یكدل و هزار تمنا نشسته ایم



چون مرغ پر شكسته فریدون به كنج غم

سر زیر پر كشیده و شكیبا نشسته ایم

بیا ای مرگ امشب راحتم کن سخت دلگیرم

ملول از ننگ هستی هستم و از زندگی سیرم


اگرجان از تن انسان چو بیرون رفت میمیرد

ندارم جانی اندر تن چرا آخر نمیمیرم


گریزانی چرا ای مرگ ای صیاد دام افکن

شکارآمد به پای خود چه غم داری بزن تیرم


بیا دستم به دامان تو دستم را بگیر امشب

وگرنه انتقام زندگی را از تو می‌گیرم


بیا و دست بردار ای فلک از بازی جانم

ورق برگشت بازنده تویی در دور تقدیرم


اگرچه عمر کوتاهم برای عاشقی کم بود

بیا ای زندگی بگذر دم آخر ز تقصیرم

از همان ابتدا دروغ گفتند!

از همان ابتدا دروغ گفتند!

 

مگر نگفتند که من و تو ، ما میشویم؟!

پس چرا حالا من اینقدر تنهاست!

از کی تو اینقدر سنگدل شد؟!…

اصلا این او را که بازی داد؟!…

که آمد و تو را با خود برد و شدید ما!

می بینی...؟

قصه ی عشقمان!

فاتحه ی دستور زبان را خوانده است!!

سلام، به تو سلام می دهم

 

سلام، به تو سلام می دهم و با تو سخن می گویم، اما چگونه با تو حرف بزنم؟ در حالی که به گفته هایت پشت کرده ام؟ چگونه در اقیانوس عشقت غوطه خورم در حالی که در قلب کویرم؟ چگونه شمیم با تو بودن را استشمام کنم در حالی که در مزبله مادیات جان می سپارم؟ من با تو چه بگویم؟ چه دارم که بگویم؟ حال قلبم در کلام نمی گنجد، و در وصف نمی آید، سخن از بیان درونم عاجز است. دلم شهپر عشق در آورد و قاف تا قاف جهان را گشت ولی دلپذیر تر از قله قاف تو جایی نیافت. تو ای پرواز پروازم! تو ای اوج نیازم! تو ای پای رفتنم! تو ای دلیل بودنم! تو ای کلام گفتارم! تو ای منظر دیدارم! تو ای همه هستی ام! تو ای شراب مستی ام! بیا که اسیر در زمینم، خشکیده در جایم، نیستم، گنگم، نابینا و هوشیارم! دل، رفت و دید و عاشق شد، اما تن نمی رود، می رنجاند، می آزارد. خدایا!  یاری ام کن