اين زمان لبريز گشته ام از غم و اندوه بي پايان.

از تنهايي بي حد و از عشق نافرجان خود.

اين زمان مات و مبهوت  گشته ام.ديگر اشكي ندارم تا بريزم و براي تو جاي هيچ غمي نيست.

تو در مني ...در هر نفسي كه ميكشم.در وجود مني...در ذات و تار و پودم...

در صداي مني.در هر ارتاشي كه از گلويم خارج ميشود.و هر جز از كلمات اسمت مقدمه اي ست براي سخنم.

پس بيا تا حظورت رامثل گذشته در خود حس كنم و نگذار كه تند باد حوادث حتي خاطرات عشقمان را هم به دست فراموشي بسپارد

پس بيا تو با من تنها باش .فارغ از هر گونه قيل و قال و دور از اين دنياي پوشالي.